خبر تازه اینکه سرباز شدم, الان هم ده روز خدمتم, البته به لطف فرمانده گردان و فرمانده مرکز الان بیرجندم و مرخصی دارم…
اعترافی که دارم اینه که فک میکردم دوماه واقعا زود بگذره که البته این روزای اولی جدا دیر گذشت و یه جورایی اصن نمیگذشت! انگار اتصاع زمان رخ داده باشه! از صبح تا ظهر خوب بودا, اما امان از ظهر به بعد که آفتاب پایین میرفت و خصوصا غروبش که شدیدا دلگیر بود! البته این دو روز آخری کمی راحت تر گذشت!
یه چیز جالبش یک شکل شدن هممون هست, همه کچل با لباس های استتار یکدست, حس خوبی به آدم میده, البته باعث میشه قدر خیلی چیزا رو بدونی, مث خونه!
سه شنبه شب دوباره راه میفتم برم پادگان! برام دعا کنین این مدت باقیمونده هم به سلامتی از سرم بگذره و برگردم بیرجند!
خدایا خودت بخیر بگذرون
توضیح عکس سربرگ:خودمم دیگه! کچلی بهم نمیاد نه؟ بی ریخت شدم!خخخخ
6 ماه دیگه میای میشینی کلی خالی میبندی که سربازی فلان و اینا بعد ماها میگیم واقعا؟!!؟
خوشکه نه ولی به خیر بگذره ، مواظب باش غرق نشی
خخخخخخخخ
حتما
قبول نیست. یه عکس کامل باید بذاری
این به درد نمیخوره
همینه گه هس
سلام جناب عطايي عزيز انشالله هرجا هستي موفق و سربلند باشي
درود بر شما استاد!
بسیار خوشحالم کردید!
انشاالله شما هم موفق باشین!