همیشه معتقد بودم آخرش یکی هست که باهاش از هرچی درده تو وجودم صحبت کنم …
همش رو بگم تا سبک بشم …
تا اون شخص اومد تو زندگیم و خواستم تازه شروع به صحبت کردن کنم و این سکوت چندین ساله رو تمومش کنم …
یهو با خودم گفتم چرا باید با خالی کردن خودم اون رو پر از غم کنم؟؟؟
اونم غم هایی که تلخه …
میخوای مزه ی غم رو بدونی ۳تا سیر له کن بریز تو یه شیرجوش و دولیوان شیر هم بریز توش! بجوشون تا از سه لیوان شیر فقط نصف لیوان شیر بمونه! بعد اونا رو بریز تو لیوان و صبر کن خوب سرد شه!! حالا اگه تونستی اون محلول رو بخور … اونقدر تلخه که جون از بدن آدم میاد بیرون … ,ولی غم از اون هم تلخ تره …
باید پایدار بود! غم ها مال خودم ، تمام شادی ها مال اون …
nice
آخی…..
jaleb va por ehsas….
همیشه فکر میکنیم کسی هست کنارمون تا بتونیم تموم حرفامون رو بگیم اما دقیقا وقتی هست انگار نیست شاید به همین دلیلی باشه ک شما گفتین.
غم میتونه غم خودخواهیت باشه که همه حرفاتو به عزیزات بگی و غم غمگین کردن اونارو بکشی.
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست
به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم ازوست
نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل آنچه در سر سویدای بنیآدم ازوست
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست به ارادت ببرم درد که درمان هم ازوست
زخم خونینم اگر به نشود به باشد خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم ازوست
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد ساقیا باده بده شادی آن کاین غم ازوست
پادشاهی و گدایی بر ما یکسانست که برین در همه را پشت عبادت خم ازوست
سعدیا گر بکند سیل فنا خانهی دل دل قوی دار که بنیاد بقا محکم ازوست….
البته صرفا جهت تلطيف فضا بود و الا…
بسیار عالی ….
الهی…….
خیلی احساسی بود