امروز چهارمین روز از سومین ماه از اولین سال پس از نکبت است.
برایم جالب بود که تا به نبود کسی، چیزی کمی عادت می کنی، با نبود همه چیزش خودت را وفق می دهی، خاموش می شوی، دوباره با کلمه ای وجودت را شعله ور می کند! با یک کلمه ساده مثل “بیا” به همین سادگی آتش به جانت می افتد و بعدش می فهمی شاید بهتر باشد خیلی خوشحال نشوی چون احتمالا همه جوانب را در نظر نگرفته و پیام را فرستاده.
حالا خدا برساند کسی را که کمکت کند تا خاموش شوی! همسایه ها یاری کنید!
تا به چیزی عادت میکنیم، بد عادت می شویم! اما چاره چیست! بنی آدم، بنی عادت است، باید دوباره عادت کرد و دل خوش کرد به اینکه یک روز همه چیز خوب خواهد شد. انسانها را نمیدانم، اما سخت ترین دیوارها در مقابل زمان تاب نیاوردند! کاش دلها از دیوارها ضعیف تر باشد.
تمام دلم به نسخه دیگرم در یک جهان موازی دیگر خوش است، به همان نسخه ای که همیشه می خندد و الان حالش خوب است و در سایتش از همه موفقیت ها و شادکامی ها و افتخاراتش گفته. و فقط با یاد همان فرد، که در حقیقت خودم هستم خوشحالم! آن من، منی هستم که خودم را هیچوقت گم نکردم، انرژی خودم را حیف نکردم، از جوانی ام لذت بردم و …
آن هم منم! اما نه خود من، او فقط یک کپی از من است یا شاید من یک کپی از او باشم! در هر حال او آدم مفیدتری برای جهانش بوده تا من و البته در عین حال من دلم به همان من موفق در جهان دیگر خوش است.
خودم هم بالاخره روری خوب خواهم شد، عادت می کنم، بد عادت می شوم، بعدش به همان هم عادت میکنم
فقط کاش اگر گفت “بیا” ، اگر آمد، بماند، با تمام وجود و برای همیشه تا به آن گرم باشم، این ایام بس که گرم و سرد شدم، شکسته بودم، شکسته تر شدم.
تا چه پیش آید زین پس
تحریر شده بتاریخ دهم امردادماه سنه یکهزار و سیصد و نود و پنج هجری خورشیدی
پ.ن: وبسایتم هر هفته یکشنبه راس بیست و سی دقیقه به روز میشه