عامل یا عواملی هست که بیش از یک ماهه ازم سلب آرامش کرده و مسالش اینجاست که نمیتونم بفهمم چه عواملی هستن، نمی تونم شناساییشون کنم و هیچ ابزاری هم برای این کار ندارم یا به ذهنم نمیرسه…

کلا رد دادم.

حتی برای ادامه این ارسال هم ایده ای ندارم …

حس نقصان بیشتر از قبل درونم نمون پیدا کرده و بیشتر و بیشتر داره اذیتم میکنه، اما نقصان از چی؟؟ بازم نمیتونم تشخیصش بدم.

گاهی با خودم میگم دیگه خیلی زندگی رو سخت میگیرم و زیاده از حد دارم به جزئیاتش دقت میکنم، اما هیچ وقت نتونستم خودم رو برای راحت تر گرفتن زندگی و کمی شادتر زندگی کردن متقاعد کنم.

نمیدونم چرا خودم اینقدر دارم خودم رو عذاب میدم؟ بنظرتون بیماری روانی نیست؟؟

این روزها خیلی بیشتر از قبل یاد مرگم میکنم، سالها پیش، ترسی ازش نداشتم، اما الان تا فکرش رو میکنم تنم میلرزه و با خودم میگم دارم به کجا میرم؟ تهش که چی خب؟

دقیقا همینه … این روزا اگه بخوام کاری کنم که کمی بهم خوش بگذره یا بخوام کفشام رو بعد از شش سال عوض کنم یا لباس بخرم و …، ( به طرز لجاجت باری در مقابل خرید کفش مقاومت میکنم) فقط یه سوال میاد تو ذهنم « خب که چی؟» و بلافاصله بعد از پرسیدنش از انجام اون عمل منصرف میشم.

حیرون موندم اصن، کیست که مرا یاری کند؟

 

 


 

 

پ.ن: وبسایتم هر هفته یکشنبه راس بیست و سی دقیقه به روز میشه

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا سوال امنیتی را پاسخ دهید. *