جوان ایرانی! سلااااااااااام …
سلام و درد، سلام و کوفت، سلام و زهر مار، سلام و مرض، سلام و … ( و همینطور مدام به سلام خودش جواب میدهد.)
بالاخره من برگشتم، و البته هنوز هم نمیدونم این برگشتنم تداومی خواهد داشت یا اینکه دوباره ول میشه؟ این مدت خیلی درگیر شدم از همه جهت. اما بیشتر آزمون استخدامی و راه اندازی یه کسب و کار جدید واقعا تمام انرژی و انگیزه من رو گرفته بود.
چند مدت پیش کاربری در توییتر نوشته بود الان باید کجا بودی که نیستی؟ از اون سوالایی بود که یهو منو در عوالم خودم غرق کرد. الان این وقت شب کجا باید می بودم؟ در چه موقعیتی باید قرار میداشتم که نیستم؟ باورکنین جوابی براش نداشتم! من همیشه رویاهایی در خصوص آیندم داشتم و دارم اما هیچوقت به هیچکدومشون اونقدر فکر نکردم که بخواد برام هدف بشه، روشون متمرکز نبودم، فقط ازشون خوشم میومد و خب این یک نقطه ضعف بود و هست. مثلا دوست داشتم یه ماشین خوب سوار بشم اما هیچوقت مشخص نکردم که چه ماشینی باشه یا چه رنگی باشه؟ حتی الان هم مشخص نکردم دقیقا چی ماشینی میخوام و نتیجه این شد که دارم پراید میرونم! :دی
اما مطمعنا جایی که دوست دارم باشم، همش توی ماشین نیست که! شغلم، درآمدم، زندگی شخصیم و خیلی چیزای دیگه هم هست و من در مورد هیچکدومشون هدفی قوی نداشتم. قوی ترین هدفم این بود که به یک منجم کاربلد و سرشناس تبدیل بشم که این هدف رو تا یه جاهایی دنبال کردم ولی بازهم نشد. الان نهایتا شخصی هستم که سابقا در جامعه نجوم محلی تا حدودی شناخته شده بودم و الان در حد آماتوری میتونم به یه سری سوالات پرتکرار جواب بدم. دوست داشتم در یک رصدخانه زندگی کنم! شاید این طور زندگی بهشت من بود اما نشد! شاید چون آنطور که باید روی رویای خودم پافشاری نکردم، کم کاری کردم، به خواسته ام پایبند نبودم و هزاران اما و اگر دیگر …
و حالا که صبح حسابدارم و عصر میرم مغازه خودم فروشندگی می کنم در حالی که سوار یه پرایدم و ماهی خدا تومن پول اجاره و قسط و غیره ذلک دارم میدم و با اینکه هنوز هم امیدها و آرزوهایی تو دلم دارم ولی هنوز هیچکدومشون دقیق نیستن و مبهم و کلی هستن …
در نهایت چاره اینه که ریسک کنم! آخر خردادماه از دفتر و کار حسابداری می زنم بیرون و میرم به مغازم برسم با اینکه آرزو و هدف دقیقی در موردش ندارم و اگه بخوام رک باشم خیلی می ترسم چرا که اولین بار و دقیقا اولین بار در تمام مدت زندگیم هست که بدون داشتن پشتوانه ای برای تامین ضررهای احتمالیم دارم ریسک می کنم و این یعنی چاره ای به جز پیروزی ندارم و سخت امیدوارم که دچار به این چاره بشم و برای همیشه از نگرانی های مادی خودم دست بکشم. و الان چیزی که ازتون میخوام اینه که منو در تحربیات مشابه خودتون شریک کنید تا من هم از اونها استفاده کنم و بهم انرژی بدین تا بتونم با امید این راه بی پشتوانه رو به انتها برسونم.
سعی می کنم هر هفته راس بیست و سی دقیقه به روز بشم!
سلام🙂
موقع خوندن این پست همش این شعر بیدل تو ذهنم بود “رفتم اما همه جا تا نرسیدن رفتم”
میدونین بر خلاف یه سری رازهای موفقیت و قوانین جذب و این حرفا، من فکر میکنم اتفاقا این حالت خیلی خوبه، اینکه ایندمون رو نخوایم به تصوراتمون محدود کنیم و اینقدر وسیع باشیم که هرچیزی رو بپذیریم و با هر اتفاقی و پیشامدی بدون اینکه بهش برچسب خوب و بد بزنیم مواجه بشیم. و اینکه چرا ادم حسرت بخوره یا ناراحت بشه یا اجازه بده این حس ویرانگر به درونش وارد بشه که فکر کنه اون جایی از زندگیش نیست که باید میبود یا اون کسی نشده که باید میشد!
تو زمینه های مادی خب من خیلی کم تجربه تر از این حرفام اما باور دارم که انسان باید به این جهان و خدای جهان اعتماد داشته باشه، پول یه مفهوم کاذبه، یه بازیه که ذهن بشر برای جهان دست و پا کرده و اما نیازهای واقعی ما کاذب نیستن و جزیی از طبیعتن پس طبیعت خودش درست به موقع حلشون میکنه.
براتون ارزوی وسعت رزق و روزی و حال خوب و دل شاد رو دارم🙂🙂
سپاس فراوان! 🙂
وقتی آدم تمام جوانب و بسنجه به معنای واقعی،هرنتیجه ای که از ریسکش میگیره میتونه اتفاقات و حال خوبی براش رقم بزنه و حداقل یک پله و یک قدم به چیزی ک باید بشه نزدیک ترش کنه و انشالله برای شماهم همینطوره.
ممنونم ازت! امیدوارم همینطور باشه