این روزا وقت خیلی کم میارم
تا عصر سر کار و عصر به بعد هم هزار جور کار نجومی و غیر نجومی!
به جرات میگم تنها سرگرمی من این روا ترجمه مطلب برای علم بازار و عکاسی از آسمونه!
انگار دلم برا هیچی تنگ نمیشه، همه برنامه ها دوباره به هم ریخته! یک ماهه که قصد دارم برم باشگاه سر کوچه یکم ورزش کنم هنوز نرفتم! یا میخام یه میکروفون بگیرم که نگرفتم، حتی باید به چند نفر زنگ بزنم که نزدم و خیلی چیزای دیگه!
انگار یه نیرویی علاوه بر نیروی جاذبه منو به سمت زمین میکشونه و میگه بشین!
حتی الان که دارم این متن رو تایپ میکنم و تو ادارم!
نمیدونم باید چیکار کنم تا بتونم آهسته و پیوسته حرکت کنم؟!
اصن نمیدونم چرا یه مدته بی جهت نگرانم
این مردک هم خجالت نمیکشه! دوبرابر من هیکلشه با زن و بچه آمده میگه من معلولم نمیتونم کار کنم! اونم معلول اعصاب و روان، شیطونه میگه بلند شم جوری بزنمش که فی المجلس ریغ رحمت رو سر بکشه! برو خجالت بکش! اعصابش ده تای اعصاب من داره کار میکنه …
این هم شده مزید بر علت.
اینجوری نمیشه! شاید باید بیشتر فکر کنم، خیلی بیشتر از بیشتر! خیلی خیلی بیشتر…
فکرش رو بکن، کارشناسی آمار داشته باشی، فعالیتت تو نجوم باشه، اونوقت بیای تو توانبخشی مشغول به کار بشی! جریان اون مردی که دیوان شعری گفته بود که هر بیتش مال یه شاعر بود. الان حکایته منه! جای خنده و تاسف داره…
توضیح تصویر سربرگ : کویر سه قلعه! تیرماه ۹۳! همراه با دوستان خوب آسمونی!
بهت نگفتم می ری اونجا دیوونت می کنن والا آدم همین جوری 4 سال آمار بخونه به صورت اتومات بهزیستی قبولش می کنه چون دیگه عقل واعصابی نمونده براش
در ضمن بار آخرت باشه تو اداره کار شخصی انجام میدی وگرنه میام ادارتون یه درخواست نبود اعصاب و عدم کنترل بر اون رو می دم و بعد برای اثباتش می گیرم لهت می کنم :)))
نگو حسن که دلم خونه! خوووون!
خخخخخخ
یه زمانی هم بود من میومدم اینجا رو میخوندم ، انگار منم وقت کم میارم
هعی
انگار زمین سریعتر داره دور خودش میچرخه ….
واقعا چه کاری مهمتر از نویسندگی در علم بازار؟
کاری از اون مهمتر هم هست واقعا؟! 😀
نه والا!
:دی