خیلی ها میگن خواب زیاد بده، اما شاید وقتی خوابی راجت ترین لحظاتت رو برای سپری کردنش داشته باشی. سپری کردن زمان! 

واقعا زمان چیه؟ چه ماهیتی داره؟ چرا اینقدر عجیبه که حتی بزرگنرین دانشمندان تاریخ این سیاره نظیر آلبرت انیشتین از توصیف دقیقش ناتوان موندن؟  انیشتین در جایی زمان رو بزرگترین راز هستی معرفی میکنه و در جایی دیگه ادعا میکنه زمان بیشتر از یک توهم نیست! چی باعث به وجود اومدن این موضوع میشه که زمان از یک راز بزرگ تنها به یک توهم تبدیل بشه؟

جایی خوندم در آخرین معادلات کیهان شناسی پارامترهای مربوط به زمان حذف شدن! اصلا نمی دونم چقدر این گفته صحت داره اما بعد از خوندنش یک لحظه به زخم روی دستم خیره شدم و تمام مدت به این داشتم فکر می کردم که « پس گذر چه چیزی باعث میشه زخمم خوب بشه؟؟؟» اگه زمان نیست پس چطور میتونم تو خیابون راه برم؟؟ شاید جواب بدین خب راه میری دیگه! با کمک گرفتن از پاهات. شاید در ظاهر درست باشه اما ما برای زمان واحد تعریف کردیم، اون رو قابل اندازه گیری کردیم و حتی به عنوان بعد چهارممون معرفیش کردیم، و حتی معتقدیم کهعالم چهار بعدی ما در فضا زمانی ۱۰ بعدی معلق هست! یعنی یه جورایی ایمان داریم که بدون زمان یه جای کار میلنگه و شاید حتی زندگی نشه کرد. و باور این موضوع که تمام فعل و انفعالات جهان ما فقط حاصل برهمکنش عناصر باشه واقعا سخته!

همیشه عقیده داشتم گذر زمان باعث پویایی عالم هست و اگر زمان نیست پس چی هست؟؟؟ و اگه زمان نباشه قاعدتا سفری هم در زمان وجود نداره و این یعنی ما هیچکس رو که از آینده و یا از گذشته به طرف ما آمده باشه ندیدیم!( حتی اگر هم دیدیم نفهمیدیم!)

اما زمان، یا حداقل زمانی که خودمون برای خودمون تعریف کردیم هم چیز عجیبیه! وقتی خوابی یا مشغول تفریح و استراحت هستی به سرعت برق و باد میگذره و وقتی داری درس میخونی متوقف میشه و در کمال ناباوری به عقب برمیگرده! اونوقته که تنها دلگرمی ای که میتونی به خودت بدی اینه که بر اساس قوانین فیزیک داری با سرعت نور درس میخونی و با این وجود هنوز زنده ای!!!!  یا اینکه یه راه دیگه به جز سیاهچاله ها و یا کرمچاله های نمادین برای سفر در زمان پیدا کردی! 

یکی از دوستانم زمان رو دشمن خودش معرفی کرده بود و  مطبش خیلی هم جالب یود! با فرض حضوز زمان، اگه زمان نبود اونوقت همیشه درد دوری یک نفر اذیتتمون می کرد، همیشه حس یک شکست بدون لحظه ای تسکین رو حس می کردیم، همیشه درد زخم روی صورت همراهیمون می کرد، شادی یک پیروزی ساده به قدری ما رو غره و مغرور می کرد که اداعای پیغمبری می کردیم و شاید حتی واژه ای بنام  “همیشه”  هم وجود نمی داشت!  و زمان مثل بک رود جاری اومد و همه ی اینها رو شست و برد تا بتونیم بازهم به زندگیتمون ادامه بدیم! زمان هیچوقت با ما حرف نزده ولی همیشه تسکینمون داده!

زمان یا هرچیز دیگه ای که میخاد باشه واقعا بابت وجودش باید شاکر باشیم! اما واقعا زمان چیه؟

 

 منبع تصویر


 

 

 پ.ن: وبسایتم هر هفته یکشنبه راس بیست و سی دقیقه به روز میشه

 

 

 

8 پاسخ

  1. نوشته ای بس جالب و چالش برانگیز بود
    تا الان گذر زمان جزو بدیهیات ذهنم بود ولی خوب از الان یه بعد رو شک دارم
    به فکر رفتم

  2. عالی ….. اون قسمت درس خوندن با سرعت نور رو هم خوب اومدی.وقتی فک میکنم حس خوبی میده 🙂

  3. میدونی اونچه در مورد زمان به نظرم میاد، همون چیزی هست که در یک طرح زیبا دیدم.
    دایناسوری از پدرش پرسیده بود که «بابا خدا واقعا وجود داره؟»
    و پدرش هم گفته بود «هنوز نه»
    همین 😉

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا سوال امنیتی را پاسخ دهید. *