بیست و پنجم تیرماه روز بهزیستی نام گذاری شده. نهادی که تمام مدت سربازیم اونجا مشغول به خدمت بودم …
این پست هم بهانه ای شد برای یادآوری مجدد همه ی خاطرات خوب و بدش! پنج صبح بیرون زدن از شهر، خواب موندن های گاه و بیگاه! غرغر های به حق بچه های سرویس! دویست کیلومتر مسافرت روزانه، با زبون روزه مدام صحبت کردن و سرکوفت شنیدن، سرکشی از معولین که مسئولشون بودم، بردنشون به اردوی ورزشی، هزار جور هماهنگی برای برگذاری کمیسیون های پزشکی تشخیص معلولیت و …
بهزیستی سه تا معاونت خیلی مهم داره، معاونت پیشگیری، معاونت اجتماعی، معاوت توانبخشی. حوزه پیشگیری بیشتر مربوط می شد که امور معتادین و پیشگیری از معلولیت ها و بیماری های مادر زادی یا حداقل تشخیص زود هنگامشون. معاونت اجتماعی بیشتر مربوط بود به کودکان و زنان بد سرپرست یا بی سرپرست و امور مربوط به اونها. در نهایت به توانبخشی می رسیم، جایی مربوط به امور معلولین از انواع و اقسامشون و بیماران اعصابب و روان. من دقیقا در همین بخش سوم کار می کردم. من مددکار و کارشناس توابخشی یکی از شهرستان های محروم بودم.
روز اولی که کارم رو در واحد توانبخشی آغاز کردم با حجم عظیمی از پرونده ها رو به رو شدم که به شیوه ی کاملا دستی و سنتی بایگانی و اداره می شد، مراجعه کننده برای انجام خواستش خیلی معطل میشد و من ناشی تازه وارد هم مزیدی بودم به این کندی. پس اولین کارم رو این مساله تشخیص دادم که بایگانی ها رو کامپیوتری کنم، دیگه به دفاتر قدیمی و غول پیکر و سنگین و بد بوی بایگانی نیازی نبود و کار سرعت بیشتری گرفت. کم کم به امور رسیدگی به خواسته های معولین آشنا شدم و کارها و خواسته هاشون رو با سرعت بیشتری انجام دادم.
هیچوقت اولین روزی که رفتم بازدید از خانواده های معلولین رو فراموش نمی کنم. بی اغراق بگم، وحشت زده شدم! یه تیکه گوشت زنده، که فقط نفس می کشید … خونه دیگه پسری بود که وحشی بود و به همه حمله می کرد، مثل یه حیوون تو حیات بسته بودنش، واقعا باید چیکار می کردم؟؟؟
بیشتر اهالی اون شهرستان، شناختی از من نداشتن، اما خانواده ی من رو خیلی خوب میشناختن و روی همین حساب قبولم داشتن و امید داشتن. دقیقا همین موضوع بیشتر شرمندم می کرد، ما یک منطقه محروم و دور افتاده بودیم و خدمات کمی به ما می رسید. تماس ها و نامه نگاری و کاغذبازی های مسخره اداری هم هیچوقت راه به جایی نبرد. بودجه درمان برای پرداخت فاکتور های درمان معلولین فقط سالی یک بار می آمد، آن هم نصف و یا کمتر از نصف مبلغی که واقععا نیاز داشتیم. تصور کنین که معلولین یک سال برای پرداخت فاکتور درمانشون باید صبر می کردن. همین معلولی که گفتم فقط یک تیکه گوشت بود، ماه های آخر خدمتم فوت شد، در حالی که هنوز هزینه های درمانش پرداخت نشده بود، هزینه ی کفن و دفنش هم پرداخت نشد. از این قبیل مثال ها زیاده …
تمام این ها رو گفتم تا در نهایت یک خواهش ازتون بکنم. وقتی اسم کمک میاد همگی یاد کمیته امداد میفتیم و به اونها کمک می کنیم یا یاد کودکان بد سرپرست و بی سرپرست میفتیم. ولی کمتر کسی یاد معلولین میفته و تا معلولی در خانه نداشته باشین، نمی دونین اونا چه عذابی رو تحمل می کنن. مشکل واحدهای توانبخشی شهرستان های دور افتاده کمبود بودجست که مردم در صورت تمایل می تونن بخشی از اون رو جبران کنن. به ادارات بهزیستی این شهرستان ها برین و با رئسای اونها صحبت کنین. بی شک از اقدام شما استقبال میشه و می تونین باری از دوش یک خانواده بردارین و یا حداقل سبکش کنین. بهزیستی و معلولین رو فراموش نکنین.