من مرده بودم …
از دهنم در رفت … گفتم بیاین جرات و حقیقت بازی کنیم! و اعتراف میکنم اصلا حوصله جرات رو نداشتم، هیچوقت هم جرات رو انتخاب نکردم و نخواهم کرد. بازی کردیم و به لوس ترین و بی نمک ترین شیوه ی ممکن داشتم بازی میکردم. واقعا چرا گفتم بیاین جرات و حقیقت بازی کنیم؟ پرسید […]
چند سال زندگی کردی؟
امروز ناخودآگاه یاد گذشتم افتادم … یاد مهد کودک، دبستان، مهاجرت از تربت جام، اومدن به بیرجند و هر چیزی که تا الان پشت سر گذاشتم … دوران تحصیلم رو داشتم بررسی می کردم که این سالها چطور گذشت؟ چیکار کردم؟ چیکار نکردم؟ کجاها خوش بودم؟ کجاها ناخوش بودم؟ یادم اومد که دبیرستان دوران خوبی […]
کوچک من
کوچک من سلام! کوچک من این نامه برای فرزند نداشته ام نیست! برای خود گذشته ام هست! این در حقیقت گزارشیست برای خود کوچکم! همانکه بودم و الان نیستم … سیاه کوچک! اکنون نخستین آفتاب های بیست و هفتمین سال زندگیت را تجربه میکنی، قدت بلند تر شده، وزنت آنقدر زیاد شده که دیگر پدر […]
کدام قطعه کم است؟
میخوام ایده ی این ارسال رو بهتون معرفی کنم! یه فیلم! ( jab tak hai jaan ) که باعث شد به این فکر کنم ما و یا اکثر ما تو زندگیمون چه قطعه ای رو کم داریم؟ در عشق و علاقمون چی کمه؟ از این مدل کلمات تو زندگی روز مره زیاد به کار می […]
ورا
فقط چند روز دیگه مونده … چند روز دیگه تا سفر به ورای زندگی! ورای آسمان … کویر … جایی که عاشقشم! دوباره ملاقات عقرب و قوس! ملاقات شعرای شامی! ستاره ای که خیلی ازش خوشم میاد … ملاقات بی شمار جرم آسمونی که میدونم بیشتر از یک ساله منتطرم هستن تا رصدشون کنم! سحابی […]
نجوم من …
از آمار هیچوقت خوشم نیومده مگه اوقاتی که تونستم اونو به نجوم ربطش بدم … یکی از نجربه های بد زندگیم اینه که به خواسته ی خودم اصرار نکردم و نتونستم بقیه رو متقاعد کنم تا با رفتن من به رشته ی فیزیک موافقن کنن … رشته ای که تمام زندگیم رو روی اون بنا […]