خاطراتتان! سیخی چند؟

سیخی چند؟؟؟ خاطراتتون رو میگم!! مث غذا تند تند جویدینش و قورتش دادین! بعدا فقط حسرت و حسرت و حسرت … خاطرات … برای چی خاطره داریم؟ چرا دستاورد نداریم!؟؟؟ یه جایی یادگرفتم از همه ی خاطرات و لحظات باقیمانده از عمرم که میخوان خاطره بشن یه دستاورد بسازم… یه لحظه ی ماندگار که بمونه […]

زیرخاکی های یک سرهنگ وظیفه

فقط میخوام بنویسم! از چه را نمیدانم! اما میخواهم بنویسم! مدت هاست که نه موضوعی در سر دارم و نه چیزی که بتوان گفت!  فقط میدانم دلم برای نوشتن لک زده! خسته از منطقم! از احتمال! از پیشبینی! از توابع ضرر و زیان! دلم میخواهد یکی پنجره را باز کند و کمی هوای تازه به […]