صفحه میرزا محمد ابراهیم عطائی ( دبیرچی )

مجموعه برداشت ها، خاطرات و آموزش های ابراهیم عطائی

چه میشه کرد؟

بالاخره هر کاری مکافات خودش رو داره. فروشنده باشی یه جور کلافه ای، کارمند بهزیستی باشی یه جور کلافه ای، کارشناس فنی سرشماری باشی یه جور دیگه کلافه ای و خلاصه هرکی باشی و هرجا باشی بالاخره روزگار یه جوری چوبشو میذاره تو آستینت.

دیشب برای چندصدمین بار، لعنت فرستادم به این روال و سیستم حال به هم زن اداری، اونم بخاطر اینکه باید باری رو دوش رانندم میزاشتم که واقعا حقش نبود، باعث میشد شبا دیرتر کارش تموم شه و در نتیجه دیرتر به حال و روز بچش و زن مریضش برسه. مرد بود، اما اونقدر حالش بد بود که داشت اشکش در میومد، بردمش تو ماشین، میگن اشک مرد رو کسی نباید ببینه، بعید نیست امروز بیاد و پایان کار خودش رو اعلام کنه و بره و من دیشب هرچی تقلا کردم کاری از پیش نبردم.

جریان از این قرار بود که ایاب و ذهاب چهار تا مامور از گروه دیگه افتاد به گردن راننده ما، ای لعنت به من، نباید می گفتم رانندم دم دره. این چهار مامور خونه هاشون در نقاط مختلف شهر بود و محل حوزه هاشونم جاهای پرت تری بود. این باعث میشد کارش خیلی سخت بشه و علاوه بر اون مامورای خودمم دیرتر برن سرکار. نمیدونم راننده اون گروه چه بلایی سرش دراومده که جورش رو ما باید بکشیم، در حالی بود که بچه های گروه من همه در نزدیکی هم سکونت داشتن و کار به خوبی پیش میرفت.

اما دیشب برخورد آقای کاف هم با رانندمون خیلی خشک و سرد بود، چیزی که دور از انتظار بود، بماند که در حین فرآیند حمایت من از راننده یه تذکر دوستانه هم نصیب من شد. این همه در حالی هست که با شناختی که من از رانندم داشتم یه آدم کاملا احساسی و خنده رو و معتقد به انسانیت بود! چیزی که در روال اداری هیچ اعتقادی بهش ندارن و همین ویژگیش بود که باعث می شد خیلی ازش خوشم بیاد و نخام از دستش بدم.

دیروز حوالی ظهر خانم عین، یکی از مامورانم، بهم زنگ زد و شماره و معاون فنی رو ازم میخاست! تعجب کردم! کاشف به عمل اومد که همسر یکی از بزرگان شهر که احتمالا از بزرگان مذهبی بوده و حسین حسین از زبونش نمیفتاده، باد غرور به سینه انداخته و هرچی از دهنش دراومده گفته به مامور من اونقدر که اشکش رو درآورده. اون عزاداری هاش رو باید داغ کنن بریزن تو حلقش تا بفهمه حسین درس و غرور و تهمت و بی ادبی نداده. شاعر میفرماید: ادب مرد به ز دولت اوست! موضوع رو با معاون فنی درمیون گذاشتم. بنا بر این شد که بریم در خونش که هنوز نرفتیم.

تا چه پیش آید زین پس

 

 

——————————————————————————————————————————————————————————————————————————————-

 

 

تحریر شده بتاریخ هفدهم آبانماه سنه یکهزار و سیصد و نود و پنج هجری خورشیدی

پ.ن: وبسایتم هر هفته یکشنبه راس بیست و سی دقیقه به روز میشه

2 پاسخ

  1. می شد همون موقع که گفتی راننده دم دره ، حرفتو پس میگرفتی و با یه عذر خواهی نجات میدادی بنده خدا رو
    خور جوش مده 🙂

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا سوال امنیتی را پاسخ دهید. *