گاهی جاهایی دلت سخت می گیرد

دلتنگ می شوی

دیگر از عالم و آدم کسی هم دل و هم درد و هم صحبتت نیست …

انگار خدا هم رهایت کرده

و لعنت به این اوقات وقتی بر حال آدمی کنگر می خورد و لنگر می اندازد.

اینگونه اوقات است که باید سری به عقب گردانی و ببینی چه غلطی کردی که اینگونه خار و خفیف شدی، که از همه آمالت دست کشیدی، که مثل مجانین به نقطه ای خیره شدی، که ….

که دلت هوای گریه دارد

و آن نعره های خاموش که سر باز می کنند …

دلم این روزها آنقدر گرفت، تا ناپدید شد، تا رفت! هیچ شد

هیچ

و انگار داستان های من قرار نیست پایان خوشی داشته باشند! 

و این دل ناماندگار بی قرار، که مثل آسمان گرفته ی این شهر می بارد و می غرررررد!

 

تحریر شده بتاریخ جمعه بیست و نهم خردادماه سنه یکهزار و سیصد و نود و چهار خورشیدی ساعت یازده و پنجاه و نه دقیقه شب

 ————————

پ . ن : از این به بعد سعی می کنم یکشنبه هر هفته راس ساعت بیست و سی دقیقه سایت رو به روز کنم. حتما سر بزنین! منتظر نظراتتون هستم! 

🙂

6 پاسخ

  1. روزهای رفته،…
    به چوب کبریتهای سوخته می مانند
    جمع آوری شده در قوطی خویش
    هر کاری میخواهی
    بکن!
    آنها
    دوباره روشن
    نمی شوند!
    و روزی،
    سیاهی آنها دستت را آلوده میکند!
    روزهای چوبی ات را باید از همان آغاز،
    بیهوده نمی سوزاندی!
    وقتی سوخت؛…
    رهایش کن..!

  2. همه تو صف خوشبختی ایستادن …
    و این وسط فقط اون کسی برنده است که تا رسیدن نوبتش صبر میکنه و دست از تلاش و پیشرفت برای نزدیکتر کردن زمانش برنمیداره. 🙂

  3. گاهی صدایم گوش آسمان را کر می کند
    و ستارگان در هیاهوی چشمان بی تاب من جان می دهند
    رسم تلخی دارد زندگانی ما
    مرگ اسطوره ها بخاطر دلگیر بودنم
    (شباهنگ)
    …………………….
    پستتون عالی بود و خاص. ممنون
    یکشنبه هر هفته منتظریم 🙂

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا سوال امنیتی را پاسخ دهید. *