یه سری تارنگار ها و تارنماهای سپیدفاخری هستند که عاشقشونم و همیشه بهشون سر میزنم!!!
یکیشون همین کاکلی دکتر نوروزی هست که همیشه پیگیرش هستم!!!
یکی دو تا از متن هاشون رو که خوندم یاد یکی از متن های خودم افتادم که قبلا ارسالش کرده بودم و دوباره تصمیم گرفتم به خاطر ایشون اینجا بزارمش …
جناب محمد رضا (پژمان) خان نوروزی! مخاطب خاص این دل نوشته ی خاک خورده شمایین!!!
مرگ من
دیشب در حین این که تو مسجد داشتم نماز تراویح رو میخوندم حس کردم امشب وقت مردنمه!!!
با این که هنوز هدفم رو تو این دنیا انجام نداده بودم!
فقط بهم القا شد که بعد نماز روی همین تیکه فرش قرمز باید دراز بکشم رو به قبله و منتظر بمونم!
نماز که تموم شد دراز کشیدم!
داشتم نقش قبرم رو تصور میکردم! ابراهیم عطائی فرزند محمود . 1370-1391
هه!
خیلی ترسیده بودم!! یکم همچین استرس داشتم! نمیدونستم چجوری میمیرم!! عزرائیل چه شکلیه؟ چجوری روح رو از تنم جدا میکنه؟
آدم نیکوکاری نیستم!! به غیر از یه لیست از گناهان کبیره فکر نمیکنم گناهی تو این دنیا باشه و من انجامش نداده باشم! به هر حال اگه زودتر بمیرم خیلی بهتره حداقل بیشتر از این گناه نمیکنم!
قلبم به شدت میزد!
یعنی جدا وقت مرگمه؟
یه ربع گذشت و دیدم خبری نشد! بلند شدم و از مسجد بیرون آمدم!
فکر کنم همش یه مانور مرگ بود جهت اینکه بهم یادآوری بشه که خیلی تو این فنا بازار موندگار نیستم! و بالاخره میرم!
راستی بالاخره تونستم هدفم رو دقیق مشخص کنم!
افسوس که فکر میکردم باید دنیا رو تغییر بدم! ولی دیروز فهمیدم باید خودم رو تغییر بدم! کلید حل تمام مشکلات و خواسته هام خودم هستم!! این کمی برام بهتره!
فقط باید سعی کنم تو هر کاری درجه یک باشم!
همین!
وای پسر این آهنگه چه فازی داره میده:
چه حرفایی …..
چه چشمایی…..
چه لبخندی ….
چه رویایی…..
چه آرومی ……
چه زیبایی ….
حالم خوبه ….
تو اینجایی ….
……
بسیار عالی
سلام…
با اینکه همه میگن مرگ حقه و ازین جور چیزا اما من آرزو میکنم که عمر طولانی داشته باشید و تا وقتی سیر نشدین ازین دنیا ی قشنگ، نمیرید…
و اما یه سوال ربط این نوشته به آقای نوروزی چیه؟
یعنی ایشون هم یه همچین پستی تو کاکلی داشتن؟!
سلام!
پست ایشون خیلی هم نامربوط به این پست نیست!
می تونین به وبلاگشون مراجعه کنین …