دلم هوس سوز های وحشیانه زمستان را کرده
شبهایی که صورتم از خیل تندباد و تیغ سردش، سرخ و بی حس می شد
همان شب ها که دست در جیب و صورتم به گریبان است و با بازدم نفسم کمی خودم را گرم می کنم و در خیابان قدم زنان به زندگی شاد دیگران می نگرم، زندگی خودم از جلو چشمانم می گذرد ….
گاهی واقعا فکر می کنم نکند بهر تماشای جهان آمده ام؟
——————————————————————————–
پ.ن: وبسایتم هر هفته یکشنبه راس بیست و سی دقیقه به روز میشه
لایک
🙂
باران
شیوه ی جدید گریه هایِ من است!
همه ی شهر
پاییزها،
با من همدردی می کنند..
اوهوم ….
🙁
همه شبیه هم هستیم فقط از دور فرق می کنیم
از نزدیک و ازدرون منم شبیه توم و تو شبیه من
دل منم تنگ شده واسه سوز زمستون
سوز دلی که با لبخند های دیگران خورده ای منم خورده ام حتی با لبخندهای تو ابراهیم
یاد باد حسن جان ….