برعکس خاطرات | قسمت دوم
درست به خاطرم نمانده، یا پایان سال دوم دبیرستان است یا سال سوم! همانطور که ملاحظه میفرمایید دماغی داشتم هر روز از روز قبلش بزرگتر می شد و همگی معتقد بودند بخاطر بلوغست، ای خبر مرگ این بلوغ را بیاورند که آسایش و شب و روز برایم نگذاشته بود. دست خط خرچنگ قورباغه ی روی […]
جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را | به بهانه سیزدهم مهرماه
مهرماه و شور اشتیاق دوازده سال پشت نیمکت نشستن رو هنوز به خوبی به خاطر دارم. حتی الان که دیگه مدرسه نمیرم و درس نمیخونم بازهم ماه مهر که میشه همون قند تو دل آب شدنای همیشگی همراهمه! هفت صبح با صدای مامان از خواب بیدار شدن، تلو خوردن تا دسشویی، خوردن هول هولکی صبحونه […]