سه احمق

« اصلا به فیلم هندی اعتقاد ندارم! چیزی ازش یاد نمیگیرم!» مدتی پیش که بطور اتفاقی با یه دوست خیلی عزیز دوست داشتنی رو برو شدم اینو بهم گفت … خوب! اونم دلایل خودش رو داشت! البته شخصا تا حالا به کمتر چیزی تو دنیا معتقد شدم … تمام دنیا واسه من پر از الگو […]

ابرها

کاش فقط کمی بالا بروم … قول می دهم … فقط کمی … فقط تا ابرها بالا میروم … همانجا کافیست! کافیست تا او را ببینم … کافیست تا دل سرکشم را کمی آرام کنم کافیست تا مطمئن شوم که هنوز شاد است … هنوز هم بدون من میخندد … بگذارید کمی تغییر کنم … […]

واژه ها

دوستان! دشمنان! عزیزان! پلیدان! سر جدتون قسم!  به واژه واژه ای که از زبونتون میاد بیرون اعتقاد داشته باشین!  اینقدر تناقض به وجود نیارین! به هرچی که میگین! وقتی میگین دوستش دارین؛ دوستش داشته باشین واقعا! اگه میگین یه دنیا براتون ارزش داره واقعا ارزش داشته باشه! اگه میگین تو دوست منی واقعا اونو دوست […]

خاطراتتان! سیخی چند؟

سیخی چند؟؟؟ خاطراتتون رو میگم!! مث غذا تند تند جویدینش و قورتش دادین! بعدا فقط حسرت و حسرت و حسرت … خاطرات … برای چی خاطره داریم؟ چرا دستاورد نداریم!؟؟؟ یه جایی یادگرفتم از همه ی خاطرات و لحظات باقیمانده از عمرم که میخوان خاطره بشن یه دستاورد بسازم… یه لحظه ی ماندگار که بمونه […]

زیرخاکی های یک سرهنگ وظیفه

فقط میخوام بنویسم! از چه را نمیدانم! اما میخواهم بنویسم! مدت هاست که نه موضوعی در سر دارم و نه چیزی که بتوان گفت!  فقط میدانم دلم برای نوشتن لک زده! خسته از منطقم! از احتمال! از پیشبینی! از توابع ضرر و زیان! دلم میخواهد یکی پنجره را باز کند و کمی هوای تازه به […]

دو برگه خاک گرفته

الان داشتم آرشیو های پیشین وبسایتم رو چک میکردم ، واقعا چه روزهایی که بر من گذشت! در این بین به دو تا نوشته ی جالب برخوردم که گفتم گذاشتن دوبارشون خالی از لطف نیست.       برگه اول: خواب: یکی از خواب بیدارم کند یکی بیدارم کند و بگوید بگوید که این ها […]